نوشته ای برای همسرم
سلام زهره ی عزیزم خیلی خسته بودم و می خواستم با فرار کردن از همه چیز به آغوش خواب پناه ببرم ولی هرچه کردم هیجان تو در سینه ی من کوبنده تر از آن بود که این وجود خسته را آرام بگذارد تصور چشمان تو مثل یک صاعقه ی پرقدرت سینه ی مواج و پرتلاطم من را طوفانی تر می کرد
من به چیزی فراتر از یک همسر فکر می کردم دلم یک دوست مردانه می خواست در قالب یک زن دلم یک دوست می خواست که بتواند پاسخگوی هزار حال من باشد کسی که بتواند ضعف من در عینیت بخشیدن به فانتزی های زندگی را عینیت ببخشد کسی که همچجون یک فرشته زیبا همچجون یک بلور ظریف همچون یک کوه پرغرور ، مثل یک اقیانوس آرام ، مثل آفتاب پر انرژی و مثل یک جنگل وسیع زیر نور ماه پر از راز باشد
اصلا من تورا می خواستم در تمام این سالها که نبودی...
تو آرزوی من بودی که به صورت یک زن متجلی شدی تو پاسخ من بودی از بودن یا نبودن عشق تو نیاز من بودی برای عشق ورزیدنچقدر احساس خوبی دارم که کلماتم را خرج تو می کنم چقدر خوشحالم که این کلمات با ارزش درون من به سمت تو سرازیر شدند قبل از اینکه سنگینی بار احساسم من را بکشد آری تعجب نکن این احساس می تواند آدم را بکشد
زهره ی عزیزم دوستت دارم پشت این عبارت ساده هزاران احساس نیاز و تمنا نهفته است که هیچ کلمه ای شهامت ظاهر شدن مقابلش را ندارد
پس دوستت دارم....