28 مرداد خودم

وقتی یه آدم به سیاست علاقه داشته باشه همه ی شئون زندگیش خواسته یا ناخواسته با این مساله هماهنگ میشه
مثل این عکس که ماحصل یک آشنایی در سالروز یکی از معروف ترین کودتاهای تاریخ سیاسی ایران یعنی 28 مرداد هست
با این تفاوت که اون کودتا زود برآیید و دیری نپایید ولی این کودتا آرام و خزنده به سرانجام رسید
این کودتا نشان داد که خرده اغتشاشات قبلی توان براندازی این Super Man دنیای سرکشی رو به هیچ وجه نداشتن
نشان داد که زندگی شاید با تلاطم عشق شورانگیز باشه ولی آرامش از یه جایی به بعد حتما و حتما در سکون دوست داشتن هست
ممنون از دوست خوبم و همسرش که باعث خوشحالی ما و این دوتا بچه کودتاچی شدن

تولد های بی معنی

به نظر من اتفاقی بیهوده تر از شب تولد وجود نداره . مخصوصا برای من که با هر تولد از دوره جوانیم فاصله بیشتری میگیرم . هرچند که این دوره هم برای من نسبت به ایده آل هام چندان تعریفی نبود ولی من گاها دلم برای همون ذوق لباس پوشیدن ها ، خیالاتی شدن با گوش دادن به آهنگها ،بی خوابی ناشی از هیجان ساختن یک رویای شیرین و مستی چند روزه با زمزمه یک شعر زیبا تنگ میشه . به قول ابی :

شبای جوونی چه بی اعتباره / همه اش بی قراری ، همه اش انتظاره...

دنیا برای من جای خوبی نبود ؛ همونطور که با به یاد آوردن این مصرع از شعر حافظ که : " خُرم آن روز کزین منزل ویران بروم " اشک تو چشمام جمع میشه ولی منتظر می مانم ، انتظاری عاشقانه تا " آنکه آورد مرا ، باز بَرد تا وطنم "
کاری از دستم بر نمیاد ، همین که انسان حداقلی نبودم خدارو شکر میکنم
گفتنی ها بسیار بود ولی ملاحظات هم کم نبودند...

گذر زمان...

دقیقا ۱۶ سال پیش تو همین فصل و همین ماه عازم خدمت سربازی بودم
اون موقع محمدامین (سرباز حاضر در عکس) ۳ ساله بود ، دقیقا هم سن امروز پسرم امیرسبحان

به همین راحتی این همه سال گذشت
خاطرات خوب هم بوده ولی اصلا دلم نمیخواد هیچوقت به گذشته برگردم ، به استثنا این چند سال آخر که خدا گفت این دیگه سهمش رو از شکستن ها گرفته

اکثر آدمها سختی رو تجربه کردن ولی روح آدم ها باهم خیلی تفاوت داره دردِ یک اتفاق مشابه میتونه برای دو نفر کاملا متفاوت باشه

شخصیت چندوجهیِ قدرتمند در کنار داشتن حافظه ای قوی و در عین حال جنگیدن مدام با آدم هایی که حالشون اصلا شبیه حال من نبوده

تاوان داشتنِ درک واقعی نسبت به دنیا و همین طور غرق نشدن بین آدمهای تکراری و بیهوده پرست ، سالها تنهایی بود

جنگی به اندازه ی تمام جنگهای تاریخ ، درون سینه ی من بین عقایدم و مشاهداتم بوده و خواهد بود

سرم از این همه محاسبه گیج بوده و هست که چرا من این طوری هستم و چرا دنیا این طوری هست

جوانی هم به پایان رسید ولی باز هم چیزی عوض نشد...