تفسیر ناشدنی . . .
از تحمل این راه پر درد به نام زندگی.هنوز جوان تر از آن هستم که دلخوشی رسیدن به پایان تسلی دهنده من باشد مسیر زندگی برای من یک شبیه یک غار وحشتناک هست که هر لحظه در مسیر آن بیم یا خوفی بر وجودم مستولی می شود و میان این همه وحشت که همه ی ابعاد زندگی من را گرفته از همه درد ناک تر تظاهر به ایستادگی و مقید بودن به آن است که البته چاره ای هم جز این نیست شکست خوردن بسیار سهمگین تر از ایستادگی است هرچند مطمئن هستم که شکست خوردن یک بار هست ولی مبارزه همیشگی و این مبارزه برای روح من شبیه دیوارگلی قدیمی زیر رگبار شدید باران در حال فرسایش است چه کسی باو می کند هر لحظه و هرجای این زندگی دردناک است چرا مردم باور نمی کنند دلخوشی های احمقانه شان چقدر برای من نفرت انگیز است.نگاه کردن به این شادی ها و دلخوشی های پوچ برای من منظره ای بوده که تا مدت ها بدان مشغول بوده ام منظره ای هولناک که بخاطر مقبولیتش پیش مردم از مظان اتهام خارج شده . عشق به زندگی با همه اسباب و وسائلش در میان این مردم چیزی نیست که من را راضی کند و من دلم آرامش می خواهد.از درون پرتلاطم خودم هیچ گاه به این آرامش نخواهم رسید یا باید از این دنیا منقظع و متصل به خدا باشم یا آدمی باشد که با وصل دلم به دلش این آشوب را تعدیل کنم چقدر این بیت از شعر عطار نیشابوری به درد خال من می خورد که
نه در مسجد گذارندم که رند است / نه در میخانه کین خمار خام است
و من می دانم نه آدم هست و نه منی که بتواند قطع کند . این عذاب تفسیر ناشدنی دردیست که نمی توان آن را در قالب گفتار یا نوشتار به آن پرداخت و این عجر در گفتار یا نوشتار من نیست صاحبدلی می خواهد که نه به دلالت الفاظ بلکه به بوی سخن به حال من پی ببرد صاحبدلی که به قول حافظ : توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد . . .
نوشتن از این درد هیچ وقت راضی کننده نبوده است
دردم در بی کسی بود !!!