گرسنه در نعمت
در تمام این مدت شعر و نوشتن چاشنی همه ی این تخیلات بوده و روزی نبوده که من یه شعر سر زبونم نیفته و از صبح تا شب مدام اون شعر رو زمزمه نکنم و هروقت که خیلی لبریز می شدم دستم اگر به کاغذ و خودکاری می رسید شروع به نوشتن می کردم ، مثل آخرین نوشته های یک اعدامی که میخواد همه چیزو تو کمترین زمان توضیح بده طوری که بعضی وقتا که دوباره نگاهم به نوشته هام می افتاد خودم چیز خاصی ازشون سر در نمی آوردم.بعضی وقتا وقتی نگاهی به درون خودم میانداختم و یه نیم نگاهی به خارج این کوه آتشفشانی متوجه این می شدم سوختن تو این گرمای سوزان لذت بخش تر از این هست که وجودم متعفن خوشی های احمقانه باشه.نگاهی از سر ترحم به آدم هایی که اوج خوشی شون تو دورهمی های بی روح ، مسافرت و عکس انداختن ، خوردن غذا تو رستوران و ابراز علاقه های منجر کننده و ایفای صحیح نقش پدر و مادری شون خلاصه میشه می اندازم ، اه حالم بد شد یه لحظه تصور کردم . . .
ولی دنیای من پر است از این آدم ها ، این هایی که از صبح تا شب باهاشون معاشرت دارم و حشر و نشر ، جلوی من رژه می رن و مشغول لذت بردن از این چرندیات هستن ، گه گهداری هم نگاهی عاقل اندر سفیه به من می اندازن و با نیشخند چیزهایی می گن که من عاجزتر از اونی هستم که بتونم جوابی براشون داشته باشم
یه لحظه به خودم اومدم و متوجه شدم که آهنگ منو با خودش برده ، از کجا به کجا رسیدم . . .