دنیارو هیچ چیز زیبا نمی کنه حتی عشق

این تنها جمله ای بود که بعد از یک عالمه گشتن و گشتن به ذهنم رسید

برای این جستجو همه جا سرک کشیدم ولی آخرش چیزی دستگیرم نشد و راستش یه مقدار گریه کردم

برای خندیدن بهانه بسیار دارم ولی برای شاد بودن نه

باید اعتراف کنم که از آدمهایی که تو این دنیا عاشق میشن رو دوست ندارم،آدهایی که عشق سیرشون می کنه رو دوست ندارم ولی در واقع اصل و اصالت عشق رو منکر نمی شم و میدونم عشق مهمترین و پرجذبه ترین مساله ی آدم هست

ولی متاسفانه آدم دیگه انسان نیست و عشق دیگه سند آزادی نیست.آدمی که با عشق آفریده شد ولی با عشق زندگی نکرد.عشق رو درون خودش محصور کرد و هرچیزی از بیرون که شبیه زندان درونش بود رو پرستید و همه جا فریاد عشق سر داد و آبروی عشق رو برد.خدایا میدانی درد آدمهایی که فکر می کنند هستند و فکر می کنند که عاشقند و این بازی عشق را با قانون خود به جریان می اندازند چقدر خراشم می دهد.خدایا چقدر از عشق ورزیدن این آدمها بی زارم و چقدر دلم عشق واقعی می خواهد که نمی دانم کجاست

در همین لحظه ی توقف من هزاران چیز از ذهنم گذشت هر چه سعی کردم مانع کلمات و شعرها بشم نشد و مثل یک سقف سست باران خورده همه چیز توی سرم آوار شد و من زیر این آوار قدرت هیچ کاری رو ندارم به جز گریه

من چه می خواهم خدایا.درون من چه چیزی قرار دادی که حتی خودم قادر به کشف آن نیستم.خدایا مایع آرامش این درد مجهول چیست ، دلیل فوران این بغض ها چیست . چرا فقط گریه های مخفی آرامم می کند.خدایا چرا لمسی نیست که روحم را نوازش کند

خدایا من در این بهشت همچون تو ، در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم . . .

خدایا جز درد و دل با تو را نمی پسندم و جز رسیدن به تو آرزویی ندارم