دنیای معمولی
دنیا به طرز فجیعی گرفتار چیزهای معمولی شده ، فکر می کنم که تبعید انسان از بهشت به زمین بدترین عذابی بود که مقابل نافرمانی شکل گرفت ، انسان به میزان رشد کردن اندیشه اش و تکامل کلماتش متوجه این موضوع شده و فهمیده که همه چیز این دنیا برای آدم های معمولی هست ، همه ی امکانانات و لذت ها جوری تعریف و ساخته که چیزی برای کمی احساس خوشبختی نیست این رابطه متقابل هست به این معنا که دنیا هم روی خوشی به ما نشون نمی ده کسی یا چیزی تو این دنیا دلخوش یا دلبسته ی واقعی به به ما نیست ، تنها چیزی که فرای همه ی این هاست و همه ی این تلخی ها را دور می زند و تنها دلخوشی ماست لذت بردن از کلمات ، تصورات و خیالات هست
اون عیاری که مطلوب ماست و اون درخششی که چشمان مارا باز و روشن نگه می دارد اینجا نمی درخشد.چه کسی این درد را متوجه می شود که درد ما با درد همه ی مردم فرق دارد و دغدغه ی ما واری همه ی حرفها و درددل های احمقانه ایست که با حرارت و هیجان به هم تعریف می کنند
قبل ترها که خام بودم و جنگنده همیشه برایم سوال بود که چرا و چگونه روابط عاشقانه خیلی قوی بین آدم های معمولی و پیش پا افتاده شکل می گیرد ، برای من خیلی حیرت انگیز بود که این ها چه در وجود هم میبینند که این طور مجذوب هم می شوند بعدها فهمیدم که این آدم ها انعکاس هم هستند اون ها درواقع پوچی خود را در وجود طرف مقابل می بینند ، انگار دو سطح صیقلی باهم برخورد می کنند و هیچ برجستگی نیست که مانع سایش و پیوستگی اون ها بشه.پیوستگی دو انسان هم سطح ، بدیهی و شدنی هست
ما برای این دنیا نیستیم ؟
نه در مسجد گذارندم که رند است / نه در میخانه کین خمار خام است
نمیدونم چرا هستیم و تا کی باید باشیم دوست داشتم مثل یک روح سرگردان فقط نظاره گر این دنیا باشم
نمیدونم چرا گریه ام گرفت . . .