می نویسم از برای آن که چاره ای جز نوشتن نبود ، تا کمی از تهوع کلمات شرم آوری که در وجودم دست و پا می زد کم شودمی نویسم تا کمی از سنگینی این احساس خفگی را به وسیله ای این بهترین اختراع بشر سبک تر کنم ، م نویسم چون نوشتن تنها راهی است تا کمی از این پری وجودم را خالی کند

دلم میخواهد از خدا بپرسم چرا من را به این دنیا آورد؟ترجیح می دادم به ضرب شمشیری در میدان نبرد کشته شوم تا اینکه به زخم حرفی در عرصه ی زندگی آلوده شوم، نمی دانم که آیا حقارت این دنیای بزرگ کافی نبود که خدای بزرگ مرا گرفتار بیشترش کرد ؟

دلم میخوسات کودک یتیم بی نام و نشانی بودم که هیچ کسی را نداشتآن وقت راحت تر میس توانستم آرزو کنم الان با وجود این همه زنجیر چه کنم؟خدایا گاهی حس می کنم که فقط میخواهی مرا به این نکته فراموش ده برگردانی که جز خودت هیچ کس هیچ چیزی برای دلخوشی ندارد خدایا همه انسان ها کوچک اند همه زندگی می کنند تا راضی نگه شان داریو این یعنی غفلت از رضایت تو خدایا چقدر خوب که اشک میریزم چقدر خوشحالم که تو را دارم آخر تو تنها کسی هستی که نیمی از خودت را درون من قرار دادی و من را با خودت مانوس کردی  خدایا از تو درخواست می کنم مرا مانوس نگه دار و گرفتار غفلت نکن آن هم در دنیایی که هرچه جلوتر می روددر آن نشانه های تو کمرنگ تر می شود ، خدایا از زندگی میان این مردم خسته ام من خم شده ام به سوی مردم تا اندازه شان شوم ولی کمرم درد می کند

خدایا این وجود سرشارم را نثار چه کسی جز تو کنم ، منی که نه از آن تو هستم و نه از غیر تو نه اهل مسجد بودم و نه اهل میخانه  نه توان دارم پایین بمانم و نه قدرت دارم بالا برم خدایا خسته ام....

خدایا دلخوشی هایم را بگیر و بعد آن امانتی که نزد من داری بستان  خدایا به شدت بیتاب هستم ولی دستهایم توان انتخاب ندارند که از میان این شلوغیچیزی را برای نوشتن شکار کنند، می نویسم ، اشک میریزم ، در بهت و سکوت می روم و گاهی هم دوباره خم می شوم

خدایا با همه ی وجودم از تو می خواهم که دلم را شکسته نگه داری خدایا تورا به بهترین اولیاءت قسم می دهمکه رفته رفته ابتلائات را به قدری بر من شدید کنی که زنگار هوی و هوس از وجودم شسته شودتا روزی که از این خاک برخاستم و به پیشگاه تو آمدم شرمسار نباشم ازینکه عاشقت بودم ولی به عشقم وفادار نماندم

خدایا وجودم را سرشار کن ، وجودم تورا می خواهد

ناب...