یه خاطره از دیروز برای شبی که دلتنگ صورت سردش هستم . . .
طوری نقش بچه مثبت هارو بازی کرده بود که واقعا فک می کردم همچین استاندارد پاستوریزه ای تو اروپا هم پیدا نمیشه ، بخاطر همین موقع حرف زدن باهاش جانب احتیاط رو رعایت می کردم تا به اصطلاح سوتی ندم ولی ازونجایی که من شخصیتی هستم که زیاد اصالت خودم در زمینه شوخ طبعی رو نمی تونم کنار بگذارم بالاخره یه روز از دستم ناراحت شد
مکالمه قطع شد و دو بار که بهش زنگ زدم جواب نداد و همین برای توجیه کردن غرورم کافی بود.مهم نبود در درونم چی میگذره مهم این بود که غرورم رو از دست ندم
آبشار لحظه ها برای حل کردن این یاد خیلی خوب نقششون رو تو دلم بازی میکردن و کمتر از ۲۴ ساعت خیلی راحت با قضیه کنار اومدم.بیشتر به این فکر می کردن که کار من اینقدر بد نبود که بخواد جوابمو نده مطمئن بودم که اونم حس و حال منو داره.حدودا یک ماهی از این قضیه گذشت.تابستون بود و منم رسم همیشگی تنها خوابیده بودم و راحت.ساعت حدود ۲ شب بود که از تشنگی بیدار شدم دست که به گوشی زدم اسمش رو گوشیم بود.یادم رفته بود بگم که این شاعره گهگاهی یه دوبیتی چاشنی احساساتش میکرد
مضمون شعر این بود همون چیزی بود که اول وبلاگ نوشته شده (آنروز که می آیی)
چون با سبک شعرش آشنا بودم تیز فهمیدم که چه جایگاه والایی تو قلبش داشتم که این چشمه زلال اینطور کلمات رو چیده،از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم.احساس غرور می کردم.هندزفری رو گوشم گذاشتم و احساسم رو به موسیقی سپردم و به بال احساسات مشترکم با صدای خواننده پیش می رفتم.بازم دلم نمی یومد جواب بدم سعی کردم دو ساعت خودموبیدار نگه دارم تا مطمئن شم که خوابیده بعد جواب بدم
اون شب تموم شد و من باورم شد برخلاف ظاهر سردش که مثه خونه ی اسکیمو ها بود تو سینه اش قلب داره مطمئن شدم و دنبال راهی بودم تا بهش نزدیک شم
هنوزت گر سرت صلح است باز آی / کز آن مقبول تر باشی که بودی
یه متن نظرم رو جلب کرد "نشستن در بهت فراموشی یا غرق در غرور"
مطمئن بودم که جواب میده و داد وای که چقدر شب سختی بود راضی کردن و توجیه کردن این همه غرور و بی وفایی من،ولی بهر مشقتی بود تونستم خودمو بهش ثابت کنم از چکیده حرفام میشه این رو مثال بزنم که وقتی نمیشه واسه کاری دلیل آورد باید مثه یه پسر خوب معذرت خواهی کرد و با بیان کلمات داغی که که مثه یه آتشفشان از زبونم بیرون می ریخت به هدف خودم رسیدم و از آن مقبول تر شدم که می خواستم
حالا خیلی از این روزها می گذره و حتی سبک نوشتنم به ادبیات همون روزهام می خوره ولی شیرین بود و من از اینکه تو این رابطه ها غرور خودمو مجروح نکردم خوشحالم.امیدوارم اونم همین حس رو راجب رابطه داشته باشه و یاد من براش یه تجربه شده باشه.امیدوارم دیگه برام پیش نیاد