خدای بزرگ چقدر صبر داری؟
داشتم از محل کارم بر می گشتم خونه.ماشین رو روشن کردم چند متر اون طرف تر از ماشینم یه خانم مسن افغانی ایستاده بود که داشت با راننده یه ۲۰۶ اس دی صحبت می کرد.همین طور که تو عالم مبهوت خودم بودم این جریان رو هم زیر نظر داشتم.ماشین رفت و خانوم مسن که منبعد با نام مستعار(شکوه)نامگذاری میشه اومد طرفم و با حالت تضرع ازم خواهش کرد تا اونو تا نزدیکی حرم حضرت معصومه برم.هم مسیرم بود هم میل داشتم تا بدونم چه چیزی باعث شده از بین اون همه تاکسی بیاد سراغ ماشین من
شکوه حدودا ۵۵ سال داشت.صداش بغض عجیبی داشت توام با ایمان.وقتی ناخود آگاه شروع کرد به حرف زدن کلماتش هرکدوم آتیشی بود برای برافروخته شدن حسی که نمیدونم آیا واقعا انسانیت هست یا نوعی ضعف روحی!
از مشکلاتش می گفت:از اینکه شب قبلی یه موتوری به دخترش زده و فرار کرده،از اینکه وقتی دختر رو به بیمارستان منتقل کردن حتی برای پول لباس مخصوص اتاق عمل پول نداشته،برای نوشتنش مجبورم خاطره های دیروز رو مرور کنم انقدر آشفته ام که اختیار کلمات از دستم بیرون رفته مخصوصا وقتی به این فکر می کنم که تو این مملکت کسایی زندگی می کنن که گاها به خاطر ۵ هزار تومن پول همه ی وجودشون شکسته می شه بغضم می گیره
شکوه زنی بود که به همراه دوتا دختراش تو یه زیرزمین۵۰ متری مستاجر بود.از راه کار کردن روی زمین کشت پنبه امرار معاش می کرد.هیچ پولی به عنوان پول پیش خونه نداشت.از وضعیت دخترش گفت و اینکه جفتشون به علت عدم تامین جهاز با غرور دخترونه از ازدواج صرف نظر کردن تصور کردم اینها با این وضعیت اقتصادی وعده های غذاییشون چطوره...
لهجه اش رو زیاد متوجه نمی شدم شکوه انقدر درد داشت که برای تعریف کردن هیچ وقت موضوع رو کم نمی آوزد.منم جز در لحظه هایی که نیاز به فهمیدن دقیق بود چیزی نمی پرسیدم.سرم رو طوری تنظیم کردم که حالمو نبینه.اشک تو چشمام بود شیشه ماشین رو دادم پایین تا حرارت اشکام رو به هوای سرد و ابری زمستون بسپارم.تصمیم گرفتم تا مقصد نهاییش برسونم.
ولی من با این توانم چطور میتونستم کمک کنم و با این روح عاجزم چطور میتونستم این فاجعه رو تحمل کنم.برای ما مردم عادی که فقط فقر رو تو مستند فقر و فحشا دیدیم و بعد شکرگذاری خدای بزرگ احساسات ناشی از این فجایع رو به فراموشی می سپاریم.واقعا کی میتونیم یک روز زندگی شکوه رو تحمل کنیم با کدوم روحیه؟شاید کسایی باشن که حتی حضور این فقر زنده اقتصادی رو نتونن تحمل کنن.خیلیا هم به اسم زرنگی این قبیل نیازمند هارو از خودشون دور می کنن نمیدونم با کدوم علم یقین پیدا می کنن که همه کسایی که از مشکلاتشون صحبت می کنن دروغگو هستن؟شکوه رو چیزی در نظر مردم بی ارزش کرده که موجودیت همون چیز کثیف ترین چیز دنیاست.پول کثیف!
تصور یک زن مسن و تنها که شوهرش ده سال قبل فوت شده با وضعیت اقتصادی بد،بدون هیچ حامی....!
منو به اسم داداش صدا می کرد شاید بین افاغنه مردهای غریبه رو با هر سنی داداش صدا می کنن. نمی دونم ولی منی که تا دقایقی پیش غصه دار بودم دیدارم با شکوه باعث شد تا ناگفته های مجهول درونیم با ریختن چند قطره اشک از وجودم بیرون بره.پیش خودم دعا کردم خدا انقدر به این بنده کوچیکش لطف مادی کنه که بتونم دست همه ی نیازمندهای واقعی و با آبرو رو بگیرم ولی دوباره فکر کردم که شاید همون پول که ابزار کمک و احسان به دیگرانه از من آدمی بسازه که با دیدن این صحنه ها . . .
چه کاری از دستم برمیومد جز این که تا محل مورد نظرش برسونم،در حد توانم بهش کمک کنم و در آخر شمارمو بهش دادم تا موقع نیازش به لطف پروردگار کمکی از دستم بربیاد.
شکوه رفت و من با این تصور وحشتاک راهمو ادامه دادم و به این فکر میکردم که شکوه یه انسان هست مثل ما یعنی به همون مقدار که ما احتیاج داریم اونم داره ولی ما چند برابر احتیاجمون معمولا مصرف میکنیم،شکوه یه مادر هست مثل مادر من و مثله همه مادرا خوشبختی و رفاه دختراشو دوست داره.اما افسوس . . .
-------------------------------------
یاد این حرف امام حسین علیه السلام افتادم :
"بدانيد احتياجات مردم به شما از نعمت هاى خداوند بر شما است
پس در اداى حقوق نعمت خسته و ملول نباشيد كه بر شما نقمت گردد"
روی این حرفم با همه ی کسایی هست که
در خوشبختی با پول زیاده روی کردن!