عجیب اما خواندنی
واقعا ما انسان ها چقدر پررو هستیم.انگار نه انگار . . .
درسته از اواسطش قابل حدث بود که داستان به کجا منتهی میشه و میدونستم که آینده ام خالی از حضورش هست ولی بازم فریادی درونم بود که بگه کاش می موند . . .
بگذریم بهترین کسی که تونست این همه سال با احساسات من بازی کنه خود من بودم چون با تصورات غالی گونه از اون یه فرشته مهربون ساخته بودنم و نمی خواستم قسمت های بدش رو مخلوط لحظه های عاشقی بکنم !
با خودش خیلی زود تسویه حساب کرده بودم ولی با دلم با کلی تاخیر.این رو الان میگم چون در شرایطش قرار گرفتم و دیگه نلرزیدم . . .
امیدورام خدا منو به اون آرامش سنگینی که بتونم این عذاب چندساله رو توش شستشو بدم برسونه . . .
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:55 توسط محمد
|